پرچمِ قوم وقبیل
فروغ از لندن فروغ از لندن

 در دیارم هرکجا غم کاشتی
حاصلش تخمِ نفاق برداشتی
آتشی درشهرو دِه افروختی
سوختی خاکستری نگذاشتی
هر بنای دوستی بر کنده ای
سنگ بِنایِ دشمنی بگذاشتی
از محبت نیست آثارش دگر
عقده ها را رویِ هم انباشتی
خصمِ میهن دوستانت میشود
دوستان را دُشمنان پنداشتی
ملتی برخاک و خون افگندهٔ
پرچمِ  قوم و قبیل افراشتی
جاده هایِ دوستی را انفجار
هرپل وپلچک زبین برداشتی
روزِمردم چون شبِ تارِسیاه
هر سیاهی را فروغ انگاشتی
       31/5/2013
 باتقدیم احترام
 
      ازفروغ رویِ جانان
ترکِ دیدارِ بُتی نا مهربان کردم نشد
دست بدامانِ گل و،ازباغبان کردم نشد
ناله سر دادم زدستش زار نالیدم مگر
قاصدِ اشکم بهرجانب روان کردم نشد
چون بدیدم قامتِ سروش میانِ بوستان
با سرِ تعظیم قامت را کمان کردم نشد
لاله سان داغش بدل پنهان کردم سالها
سوزدلرا هر قدر هایی نهان کردم نشد
مُرغ دل درآتش هجرانِ اوکردم کباب
هدیه گویا ازبرایش نقدِ جان کردم نشد
بسملی بیچاره ای تیرِ نگاهی او شدم
سینه را شایستهٔ  تیرِو نِشان کردم نشد
گریه وزاری بکویِ نازنین سودم نکرد
چند بهاری را بدنبالش خزان کردم نشد 
نا اُمید ازدرگهی خالق نگردیدم هنوز 
دستی امیدی  بسویِ آسمان کردم نشد
از فروغ رویِ جانان سوختم وا حسرتا
هر قدرها  ناله و آه و فغان کردم نشد
         1/6/2013

 

زبانِ مادری، هریک بنازم
*****************
زبان را اصغرواکبرکشیدند
دری را،از درِ دگر کشیدند
کسَاد بازارِخون وانتحاربین
بجانِ فارسی خنجر کشیدند
بِدادند تیغ را بر دستِ جاهل
زدانشگاه،پوستِ سر کشیدند
نمیدانم چرا؟ فرهنگ ستیزان
لباسی دشمنی در بَر کشیدند
زِدانشگاه و پوهنتون چندیست
شرنگِ دشمنان را سرَکشیدند
بتاریخِ کُهن کسرا نظر نیست
مَیِ وحدت بیک ساغرکشیدند
دری بود، زیبِ دربارِ نیاکان
نوایِ فخر،از این دَر کشیدند
غواصانِ ادب،درطولِ تاریخِ
زِعُمقِ بحرِ آن گوهر کشیدند
به بالِ این هُما پرواز کردند
به اوجِ بیکران شهپر کشیدند
زعُرفان وتصوف راه جُستن
ملایک گونه بال و پرکشیدند
زفضلِ معرفت باعلم ودانش
فروغ و زیورِ برتر کشیدند
زبانِ مادری، هر یک بنازم
نه آنرا بهرِشورو شَرکشیدند
      2/6/2013
 
 

June 3rd, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان